اشاره:بازنشستگی
مهیا زاهدین لباف
بنابر تعریف علمی، بازنشستگی عبارت از حالتی است که کارمند رسمی دولت با داشتن شرط معینی از سن و دارا شدن سنوات معینی از خدمت، طبق قانون و به موجب حکم مقام صلاحیت دار، احراز می کند و ضمن خاتمه یافتن حالت اشتغال وی، مادام العمر مستحق دریافت حقوق بازنشستگی می گردد.
بازنشستگی، حادثه مهمی در چرخه زندگی فرد است و افراد باید قادر به پذیرفتن این اندیشه شوند که می توانند به طور موفق و با سربلندی به عنوان یک فرد کامل، بدون آنکه اشتغالی داشته باشند، به زندگی ادامه دهند. این دوران، امکان تصمیم گیری گسترده ای را در مورد زندگی شخص فراهم می آورد که اگر این تصمیمات خوب اتخاذ شوند، فرد، سازمان و جامعه در مجموع متنفع می گردند.
گروهی دوران بازنشستگی را به عنوان «نقش بی نقشی» می خوانند؛ زمانی که اگر آغاز آن با برنامه ریزی و دقت همراه نباشد، ثمری جز افسردگی و احساس بی حاصلی برای شخص بازنشسته به همراه نخواهد داشت. برای مقابله با حس تنهایی در سالمندان، باید از شیوه های مشاوره شناختی با فرد و آموزش جامعه به منظور تغییر نگرش نسبت به سالمندی بهره گرفت. بازنشستگان، منبعی از خاطرات و تجارب تلخ و شیرین گذشته هستند که نباید بدون استفاده باقی بمانند. رویکرد داستان گویی و نقل تجارب و خاطرات گذشته، توسط بازنشستگان، افزون بر اینکه نسل حاضر را در جریان وقایع موثق گذشته قرار می دهد، باعث می گردد تا آنان در جامعه نقش شایسته و به حقی برای خود به دست آورند.
توجه به نیازهای مادی و معنوی بازنشستگان، ایجاد زمینه هایی برای حضور پرفایده آنان در صحنه کارهای اجرایی با توجه به تجربیات، تخصص ها و توانایی ها، در نظر گرفتن امکاناتی برای گذراندن اوقات فراغت این عزیزان، ایجاد تشکل ها، انجمن ها و گردهمایی هایی با سرلوحه قرار دادن برنامه های فرهنگی و آموزشی متناسب با شرایط آنان، ایجاد تسهیلات بهداشتی ـ درمانی، استفاده از وام ها و قرض الحسنه هایی متناسب با شرایط آنان و دادن نقش های پررنگ و کلیدی در خانه و خانواده به این عزیزان، از جمله امور ضروری و پراهمیتی است که برای سلامت روحی و روانی و جسمانی آنان توسط دولت و خانواده ها باید مدنظر قرار گیرد.[
1]
گفتار مجری
بازنشستگی و سالمندی سال های رشد و کمال است؛ تغییر به سوی مسیری جدید؛ زمانی برای آزادی و استقلال از مسئولیت های محدودکننده، آزادید به هر کجا و هر زمانی که مایلید سفر کنید؛ هر طور که دوست دارید بدون در نظر گرفتن محدودیت زمانی، برنامه ریزی کنید. در نیمه راه زندگی هستید؛ با دنیایی از تجربه ها و دانش ها و مهارت ها. به نیمه پر لیوان نگاه کنید. اکنون فرصت دارید تا برای خودتان زندگی کنید. در کودکی، بارها و بارها زمین خورده اید، در جوانی لغزش های فراوانی داشته اید و در اوایل بزرگ سالی، انواع و اقسام مسئولیت ها را به عهده گرفتید، همسر بودید، پدر و مادر شدید، کارمند بودید، یک دریا گذشت بودید و ایثار برای فرزندانتان و ..
اینک زمان شماست. آن گونه که می خواهید زندگی کنید، دوباره مشغول آموختن شوید، این ها برای دلتان نه برای گذران زندگی، به سراغ شهر بروید، نقاشی و یا هر هنر دیگری که روح خسته از سالیان سال تلاشتان را جلا می دهد. به ورزش بپردازید؛ ورزش های سبک ولی نیروبخش و شادی آفرین، قدم بزنید، به کوه بروید، با دوستان هم سن خود برنامه های سرگرم کننده بریزید.
البته جوان ها را فراموش نکنید. بگذارید بدانند که ناامید نیستید، افسرده نشده اید و هنوز بر روی زانوان خود ایستاده اید. هنوز می توانید بار سنگین مسئولیت هایشان را به دوش بکشید. شاید ظاهر مسئولیت ها عوض شود؛ ولی شما هنوز هم پشتیبان خانواده خود هستید؛ چون کوهی استوار و پلی محکم.
می توانید دوران میان سالی و بازنشستگی خود را با یک برنامه ریزی دقیق و منظم به زیباترین بخش زندگی تان تبدیل کنید و برای همیشه جوان بمانید و بهتر از جوان ها زندگی کنید. یادتان باشد شما توانایی آن را دارید تا برای زمانتان، آن گونه که دوست دارید برنامه ریزی کنید.
«اینک زمان در دستان پرتجربه شماست»
شعر
پند پیران
«پند پیران بهتر از عمر دراز
زانکه ایشانند خود در عین راز
پند پیران بهتر از بخت جوان
بشنو این معنی ز پیر غیب دان
پند پیران همچو اسم اعظم است
بر جراحت ها مثال مرهم است
پند پیران مرهم جانی بود
پند پیران راز پنهانی بود
پند پیران باشدت چون پیشوا
پند پیران، باشدت خود مقتدا
پند پیران آفتاب بی زوال
پند پیران است ماه عمر و سال
پند پیران است فتح الباب دین
پند پیرانت کند با دین قرین
پند پیران است بحر موج زن
پند پیران است چون دُرّ عَدَن
پند پیران است خود اسرار فاش
در معانی واقف عطار باش»
[عطار نیشابوری]
«عزیز من مکن پند مرا خوار
جوانی، خاطر پیران نگه دار
به پیران سر مکن از من جدایی
مده بر باد ملک پادشایی»
[سلمان ساوجی]
ضرب المثل
«پیران سخن ز تجربه گویند، گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن»
آنچه جوان در آینه نمی بیند، پیر در خشت خام می بیند.
اگر پیر هستید، اندرز بدهید و اگر جوان هستید اندرزپذیر باشید.
[ضرب المثل چینی]
تو هنگامی پیر شده ای که یادگیری را کنار بگذاری؛ تا زمانی که به آموختن مشغولی، همچنان جوان و شادابی.
[ضرب المثل ژاپنی]
آورده اند که ...
مداد سفید
«همه مداد رنگی ها مشغول بودند؛ جز مداد سفید. هیچ کس به او کاری نمی داد. همه می گفتند: تو نمی توانی کاری انجام دهی. یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید تا صبح کار کرد، ماه کشید، مهتاب کشید و آن قدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک تر شد. صبح توی جعبه مداد رنگی، جای خالی او با هیچ مدادی پر نشد.
اشک در چشمانش حلقه زد. مدت ها بود که احساس بیهودگی می کرد؛ اما با خواندن این مطلب حس می کرد باید مداد سفید جعبه مداد رنگیِ زندگی باشد. به ساعت نگاه کرد. باید از قفس طلایی که فرزندان برایش ساخته بودند بیرون می آمد. باید قفس تنهایی را می شکست. باید ثابت می کرد که تا زنده هست می خواهد زندگی کند. لباس پوشید و به راه افتاد.
وارد مسجد محل شد. برنامه های فرهنگی ـ ورزشی را از نظر گذرانید. تصمیم گرفت عضو کتاب خانه شود و در یک گروه ورزشی که پیاده روی و نرمش را صبح های زود در پارک نزدیک مسجد انجام می دادند، ثبت نام کرد. بعد به یک کلاس خوش نویسی رفت. از جوانی عاشق قلم و دوات بود؛ ولی هرگز مجالی برای محک زدن خود نیافت، می دانست که اینک زمان رسیدن به آرزوهاست.
سپس به سوی یکی از دفترهای مهندسی ساختمان رفت و خودش را این گونه معرفی کرد: ـ من ـ هستم، مدت سی سال به عنوان مهندس نقشه کشی برای فلان ارگان دولتی مشغول به کار بودم، چند ماهی است که بازنشسته شده ام. فکر کردم شاید دفتر مهندسی شما با دیدن کارهای قبلی من، اجازه همکاری در امر نقشه کشی را به من بدهید.
جوان، که او فکر می کرد منشی است و تا آن لحظه ساکت مانده بود، لبخندی بر لب آورد و تمام قد از جا برخاست و دستش را جلو آورد.
ـ سلام آقای مهندس، من مهندس ... هستم، مدیر عامل این شرکت ساختمانی.
نمونه های کار را تحویل گرفت و مشغول بررسی شد. نیم ساعت بعد در دفتر باز شد و دو جوان دیگر وارد شدند. مهندس لبخندی زد و رو به دوستانش گفت: ـ ایشان جناب آقای مهندس ... هستند، از امروز به عنوان استاد ما و در سِمَت مشاور نقشه کشی ساختمان از حضور و تجربه شان در کارها بهره مند می شویم ... .
سرش را بالا گرفت. حالا دیگر احساس بیهودگی نمی کرد، او از این پس می توانست ماه بکشد، مهتاب، ستاره و ... حالا می دانست اگر روزی نباشد، حتماً جای خالی اش در جعبه هزار رنگ زندگی احساس می شود.
«او از امروز سفید بود، سفیدِ سفید»
باز هم می توانی
فاطمه بختیاری
نگهبان کنار رفت و سکاکی قدم به قصر گذاشت. صدای چلچله ها از لابه لای درختان قصر بلند بود. سکاکی همان طور که نگاهش به گل های رنگارنگ باغچه بود، هدیه ای را که برای پادشاه آورده بود، محکم گرفته بود. جعبه دواتی را که ساخته بود، در پارچه مخمل پیچیده بود. رئیس نگهبان های قصر جلویش را گرفت. کجا می روی؟ برای چه کار آمده ای؟!
سکاکی برای چندمین بار گفت: برای پادشاه تحفه ای ناقابل آورده ام.
و پارچه مخمل را باز کرد. رئیس چند قدم جلو آمد. برق طلایی جعبه چشم هایش را خیره کرد و با دقت به نقش های برجسته آن نگاه کرد: ـ آفرین. برو به سمت تالار.
با انگشت به ساختمانی اشاره کرد که دو طرفش درختان سرو قد کشیده بودند. سکاکی با قدم های مطمئن به راه افتاد. تحسین رئیس نگهبان ها به او قوت قلب داده بود. از پله های مرمر بالا رفت. نگهبانی در چوبی را باز کرد. آرام و مطمئن قدم برداشت. پادشاه روی تخت جواهرنشانش نشسته بود و با وزیر صحبت می کرد. سکاکی ادای احترام کرد. نگهبان جلو آمد، هدیه او را گرفت و به دست وزیر داد. وزیر پارچه مخمل را کنار زد و جعبه دوات را به پادشاه نشان داد. پادشاه گفت: زیباست سکاکی به یاد چندین ماه کار مداومش افتاد. برای ساختن جعبه چقدر وقت صرف کرده بود.
درِ تالار باز شد. مردی جلو آمد. پادشاه با دیدن مرد از تخت پایین آمد. مرد تعظیم کرد. وزیر گفت: از این سمت.
و با دست به گوشه تالار اشاره کرد. پادشاه و مرد به آن سمت رفتند. سکاکی باورش نمی شد، جعبه ای که برای ساختن آن زحمت بسیار کشیده بود، خیلی زود کنار گذاشته شود. از نگهبان پرسید: او کیست؟
نگهبان جوابی نداد. وزیر که حرف سکاکی را شنیده بود گفت: او دانشمندی بزرگ است. سکاکی با خود گفت: او هنری دارد که من هرگز به یادش نبودم و آن را نیاموختم.
از تالار بیرون آمد. خورشید آرام آرام پشت درختان بلند قصر غروب می کرد. باد محاسن سفید سکاکی را به بازی گرفت ... باید درس بخوانم.
از این حرف خودش جا خورد. به موهای سفیدش دست کشید. به دست های چروکیده اش خیره شد باز از خودش پرسید: دیر نیست؟ پا به سن گذاشته ام.
باز کسی از درونش جواب داد: عمری صنعت گری کردی و توانستی. باز هم می توانی.[2]
پینوشتها:
[1]. htt:// jamejam online. Ir . با استفاده از: - www. mums. ac.ir
[2].کاظم سعیدپور، داستان های موضوعی، نشر جمال، ص 144
آرامش در زندگی از منظر اسلام
منبع اختضصاصی: راسخون
چکیده
در این مقاله کوتاه میخوانیم که یکی از دغدغه هائی که معمولا در بین جامعه و اعضای خانواده حکم فرماست، عدم امنیت و آرامش میباشد. تا جائی که بیان داشتیم بسیاری از زندگیها دارای آسایش و حتی تجملات و رفاهیات بسیار شدیدی هستند. اما در آن جامعه آسایش و امنیت ابدا حکم فرما نیست. اساسا در زندگی؛ چه فردی و چه اجتماعی انسانها بایستی خدا محور باشند تا بتوانند به آرامش دست یابند. به طور کلی آرامش در پناه یاد خدا به دست میآید یعنی کسانی که از یاد حضرت باری تعالی فاصله گرفتهاند معمولا در زندگی خود مضطرب و نگران به نظر میآیند. در این نوشتار بیان داشتیم که خانواده، هسته مرکزی جامعه است و شکلگیری جامعه از خانواده آغاز میشود. خانواده به گروهی خاص از خویشاوندان اطلاق میشود که در برآوردن نیازهای اساسی اعضا، مسئولیت اصلی را عهدهدار است. این گروه، ترکیبی از افراداند که از طریق خون، ازدواج یا فرزند خواندگی (در غیر حوزه اسلام) به هم مربوط میشوند. ما در این نوشتار بر آن شدیم که اولا آرامش را به فراخور مقاله معنا نمائیم و پس از آن با اقتباس آیات و روایات در این زمینه، برخی از عواملی که از نگاه قرآن برای جامعه و حتی خانواده برای امنیت و آسایش کاربرد اجتماعی و فرهنگی بسیار شدیدی دارد یاد آور شویم.
کلید واژهها : آرامش، آسایش، سکینه، یاد خدا، ازدواج، نظم باعث امنیت، نظم و انضباط، تلاش و کوشش
.
مقدمه
در نگاه اول باید دانست که آرامش در زندگی از بهترین نعمتهای الهی است که خدای تعالی به انسان ارزانی نموده است زیرا انسانی که در زندگی آرامش دارد، نگران نیست و افعال روز مره زندگی خویش را به نحو درستی به انجام میرساند. باید دانست که شاید اکثر خانوادهها از یک نوع آسایش نسبی برخور دارند ولی وقتی به زندگی آنها مراجعه میشود، میبینیم که زندگی آنان از آرامش خاصی برخور دار نیست و بیشتر افراد آن خانواده مضطرب هستند و دچار استرس و افسردگی روزمرّه هستند. امروز، بشر در بُعد معرفتی دچار تحیّر علمی و نسبیت گرایی و عدم ثبات در آرا و عقاید است و در بُعد روانی، دچار تردید عملی، افسردگی و اضطراب، فقدان آرامش و اطمینان خاطر و از خود بیگانگی و به تعبیری، بیخویشتنی است و از جهت اخلاقی نیز گرفتار انحرافاتِ خصلتی گسترده و به لحاظ خانوادگی، دچار از هم پاشیدگی داخلی و از نظر اجتماعی و سیاسی، گرفتار مسائلی چون هرج و مرج بینالمللی، مشکل اوقات فراغت و تورّم و مانند آن است که مجموع این علل علمی و عوامل روانی و... سبب پیدایش تنشهای منطقهای و بینالمللی شده و حتی تهاجم بی رویه فرهنگی گردیده است. بر این اساس است که مرحوم استاد بزرگوار شهید مطهری در این زمینه نگاهی بسیار اندیشمندانه دارند؛ ایشان میفرمایند: انسان فطرتاً جویای سعادت و خوشبختی است؛ از تصور وصول به سعادت غرق در مسرت میگردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت لرزه بر اندامش میافتد، لذاست که سخت دچار دلهره و اضطراب میگردد. اگر بخواهیم خوشبختی در سایه آرامش را مثال بزنیم می گوئیم که موفقیت یک دانشآموز، معلول دو چیز است: سعی و تلاش خودش، دیگر مساعدت و آمادگی محیط مدرسه و تشویق و ترغیب و تقدیر اولیای مدرسه. یک دانشآموز ساعی و کوشا اگر به محیطی که در آنجا درس میخواند و معلمی که آخر سال نمره میدهد اعتماد نداشته باشد و نگران یک رفتار غیرعادلانه باشد، در تمام ایام سال دلهره و اضطراب سراپای وجودش را میگیرد. تکلیف انسان با خودش روشن است. از این ناحیه اضطرابی دست نمیدهد، زیرا اساسا یک قاعده کلی است که اضطراب از شک و تردید پدید میآید. انسان درباره آنچه مربوط به خودش است شک و تردید ندارد. آنچه که انسان را به اضطراب و نگرانی میکشاند و آدمی تکلیف خویش را درباره او روشن نمیبیند جهان است. آیا کار خوب فایده دارد؟ آیا صداقت و امانت بیهوده است؟ آیا با همه تلاشها و انجام وظیفهها پایان کار محرومیت است؟ اینجاست که دلهره و اضطراب در مهیبترین شکلها رخ مینماید. ایمان مذهبی به حکم اینکه به انسان که یک طرف معامله است، نسبت به جهان که طرف دیگر معامله است، اعتماد و اطمینان میبخشد، دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل میسازد و به جای آن به او آرامش خاطر میدهد. (1) بنابرین کسانی که خدا را از زندگی خویش حذف نمودهاند، آنها نیز در یک نوع اضطراب و نگرانی عمیقی به سر میبرند. با توجه به این مقدمه ای که راجع به آرامش بیان شد؛ در این نوشتار بر آنیم که با توجه به آیات و روایات بیان نمائیم که بهترین و اولیترین آرامش، آن آرامشی است که در پرتو خدای تبارک و تعالی باشد.
معنای آرامش چیست؟
باید توجه نمود که آرامش یکی از نعمتهای بزرگ خداوند است. بدین جهت از نعمتهایی که خداوند در قرآن بارها بیان کرده است، مسئلهی امنیّت و آرامش است. خاطر نشان میشویم که این امنیت و آرامش خود نیز دارای زوایای متعددی میباشد که از جملهی آنها میتوان به امنیّت و آرامش فیزیکی، روانی، علمی، اقتصادی، اشاره نمود. این که الآن در جامعهی ما میگویند: فلانی امنیّت شغلی ندارد. یعنی نمیداند فردا چه میشود؟ یا مثلاً مهریهها را گران میکنند؟ میگوییم: مگربناست که دخترت را بفروشی؟ این همه سکه چه خبر است؟ در جواب میگوید: میترسم یکوقت داماد، دخترم را طلاق بدهد و رها کند و برود. من امنیّت خانوادگی ندارم. مهر زیاد میگیرم، که بتوانم داماد را چهار میخ کنم. اگر خواست فرار کند، گیر باشد؛ و یا در امنیّت خانوادگی! اینکه ما ضامن میگیریم برای این است که امنیّت اقتصادی نیست. میترسیم ببرد و مال انسان را به یغما ببرد و نیست کند و بخورد. میگوییم: چه کسی ضامنت است؟ اینکه اسلام سفارش کرده راست حرف بزنید، برای اینکه اگر مردم دروغگو شدند، هیچ کس به حرف هیچ کس اعتماد ندارد. اعتماد از دست میرود. اینکه میگویند: اگر با کفّار هم عهد بستید، به عهدتان وفا کنید، به خاطر این است که حتی کفّار هم باید امنیّت داشته باشند؛ و برای این خاطر است که معمولا در خانوادهها آن صلح و صمیمیتی که ضرورت دارد حاکم باشد، هیچ گاه به وجود نمیآید. اساسا انسان هائی که در زندگی خویش آرامش ندارند در زندگی خویش دائما احساس پوچی میکنند و گمان میکنند که در این دنیا عبث و بیهوده آفریده شدهاند همانگونه که خدای تبارک و تعالی میفرماید: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (2) یعنی: پس آیا گمان میکنید که ما شما را بیهوده آفریدهایم، و شما به سوی ما بازگردانده نمیشوید؛ و حال این که هدف و غایت خلقت خدای تعالی ما انسانها را بدین جهت بوده که بنده شویم و از این بندگی معرفت کسب نمائیم و پیرو آن به امنیت و آرامش هم در این دنیا و هم در سرای آخرت ببریم چنانکه امام حسین (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ اللهَ ما خَلَقَ العِباد اِلا لِیَعرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُ اِستَغنُوا بِعِبَادَتِهِ عَن عِبادَة مَن سِواهُ» (3) یعنی : خداوند متعال بندگانش را نیافریده است مگر برای این که او را بشناسند، آن گاه که او را شناختند، عبادتش کنند و چون خدا را عبادت کردند، با پرستش و عبادت او از پرستش غیر او بینیاز شوند. به تعبیر رساتر این که علّت نا آرامی افراد عادی آن است که به چیزی تکیه میکنند که خود تکیهگاهی ندارد. به همین جهت به عنوان ضربالمثل میگویند: «الغَریقَ یتَشبَّثُ به کلِّ حَشِیش»؛ یعنی : انسان غرق شده، به هر گیاهی تکیه میکند و دست میاندازد تا نجات پیدا کند؛ زیرا خیال میکند آن گیاه، در دریا ریشه دارد و قوی است. کسانی که در محبّت دنیا غرق شدند، دست و پا میزنند و هر لحظه، احساس خطر میکنند و به این و آن متمسّک میشوند و به زرق و برقها تکیه میکنند تا از اضطراب برهند، ولی نمیتوانند نجات پیدا کنند. (4) قرآن کریم درباره افرادی که گرفتار آتش دوزخ میشوند، میفرماید: وَرضُوا بِالحَیاةِ الدُّنیَا وَاطمَأَنّوا بِها (5)؛ یعنی : اینها به دنیا بسنده کرده، راضی و مطمئن شدند، در حالی که دنیا متاع فریب است: وَمَا الحَیاةُ الدُّنیَا إلاّ مَتاعُ الغُروُر (6) یعنی : دنیا متاع فریب است و انسان را میفریبد و اگر غریق به فریبگاه تکیه کند، قطعاً نمیآرمد. بدین جهت وقتی که به زندگی حضرت امام خمینی مراجعه میکنیم میبینیم که سرتاسر زندگی ایشان از آرامش و امنیت خاطر بسیار زیادی برخوردار بود به نحوی که ایشان به هیچ وجهی عاشق و دل شیفته دنیا نبودند که نقل میکنند یکی از عکاسان هنرمند ایرانی مقیم پاریس در سفری که برای زیارت امام به آنجا رفته بودم به من گفت، فلانی مطلبی را میخواهم برایت بگویم که دریافت خودم است. وقتی امام به فرودگاه پاریس آمدند، چنان نبود که با قرار قبلی آمده باشند و معلوم باشد که حتما برای ورود ایشان به پاریس مشکلی بوجود نخواهد آمد
منبع و ادامه
خانواده یعنی محبت اعضای آن
خانواده یعنی پشت هم بودن