زندگینامه
( انعکاس ) زندگینامه شهید آیت الله مدنی
یکی از روزهای سال 1292 شمسی (1323 ق) در خانه با صفای آقا میرعلی از سادات محترم آذر شهر - کودکی پا به عرصه زندگی گذاشت که بعدها خدمات گرانقدری به اسلام و مسلمین کرد.
عشق و ارادت پدرش به امیر مؤمنان علی (ع) او را بر آن داشت تا برای فرزندش یکی از القاب آن حضرت یعنی (اسدالله) را نام بگذارد. ..
یکی از روزهای سال 1292 شمسی (1323 ق) در خانه با صفای آقا میرعلی از سادات محترم آذر شهر - کودکی پا به عرصه زندگی گذاشت که بعدها خدمات گرانقدری به اسلام و مسلمین کرد.
عشق و ارادت پدرش به امیر مؤمنان علی (ع) او را بر آن داشت تا برای فرزندش یکی از القاب آن حضرت یعنی (اسدالله) را نام بگذارد.
اسدالله در چهار سالگی مادر خود را از دست داد و در کنار پدر و در دامان نامادری پرورش یافت . هر چه بود روزهای سخت و حساس کودکیش سپری شد ، و او در جوار پدر روز به روز قد کشید و با تربیتی اسلامی پا به دنیای نوجوانی گذاشت.
در آن روزها آقا میرعلی در بازارچه بزازان (آذرشهر) مغازه کوچکی داشت که از راه آن امرار معاش می کرد. او هر چند گاه دست این نوجوان را می گرفت و در کتاب خود می نشاند و برای او از رنج و درد روزگار گذشته حکایتها می گفت.
اندوه پدر
هنوز شانزده بهار از عمر سید اسدالله سپری نشده بود که چراغ زندگی پدر نیز به خاموشی گرایید و او در میان امواج متلاطم دریای مشکلات تنها ماند و لبخند شادی، مدتها از چهره اش رخت بربست ، سید اسدالله در آن سنین نوجوانی ناچار مسؤولیت اداره زندگی نامادری و سه کودک یتیم را به عهده گرفت او از آن پس ، بسیاری از اوقات خود را در مغازه پدر سپری می کرد و برای گذران زندگی بر تلاش شبانه روزی اش می افزود.
درسلک سالکان
سید اسدالله در اوایل جوانی بود که به سلک طالبان علم و کمال راه یافت ، هر چند در زمان حیات پدر خواندن و نوشتن را در حد ابتدایی در مدرسه طالبیه تبریز فرا گرفته بود، اما مرگ پدر و گیردار مشکلات زندگی مدتها او را از این راه باز داشت .
سید در دورانی که دیگر سایه مهر پدر بر سر او و خانواده اش نبود، در کنار سامان بخشیدن به وضع معیشتی خانواده ، با پشتکاری وافر به تحصیل علوم می پرداخت .
هجرت
زمانی که سید برای تحصیل علم تصمیم به هجرت گرفت ، اسلام و روحانیت روزگار سختی را می گذراندند، از یک سو رضاخان پهلوی در اوج قدرت و استبداد، فعالیت علمای اسلام را محدود ساخته بود و از سویی دیگر ظهور روشنفکران غربگرا و سرسپرده به فرهنگ بیگانه در ایران، عرصه تلاش برای تبلیغ احکام و ارزشهای اسلام را تنگ تر می نمود. سید در چنین روزگاری حجره بزازی پدر را رها کرد و در حالیکه زندگی نیز به کامش شیرین بود، دوباره با رنج و محنت غربت همنشین گردید و هیچگاه اوضاع سخت زمان و ملامت دوستان در او اثر منفی نبخشید.
وقتی دوستانش به او می گویند:اکنون وقت این سفر نیست چرا که رضاخان علما را نمی گذارد فعالیت و تبلیغ داشته باشند،سید در پاسخشان جواب می گوید: (حداقل که برای خودم ملا و واعظ می شوم) و این را بسی بزرگ می شمارد.
حوزه علمیه قم
قلب لبریز از عشق و شعف به معارف اسلامی او را واداشت که سالها در جوار بارگاه فاطمه معصومه(س)ماندگار شود و از محضر بزرگان دانش فقه،اصول و فلسفه بهره مند گردد. سید مدنی در مدتی که در این شهر بود در پای درس آیت الله حجت کوه کمری و آیت الله سید محمدتقی خوانساری حاضر می شد و روز به روز به اندوخته های علمی خود می افزود و با شرایط سخت اقتصادی و فقر مالی آن عصر حوزه علمیه قم ،در دروس خود پیشرفت قابل توجهی می نمود.
درمحضرامام
امام خمینی که از شاگردان برجسته آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری به شمار می رفت . و سالیان دراز در مکتب درسی و اخلاقی ایشان و اساتید دیگر تلمذ کرده بود در آن زمان خود، از استادان پرآوازه حوزه در فقه و اصول و فلسفه محسوب می شد.
سید اسدالله مدنی چهار سال در محضر امام خمینی حضور یافت و از دروس فلسفه، عرفان و اخلاق ایشان بهره فراوان برد و همین درس نیز موجب گشت امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بیاید و عشقش نسبت به ایشان فزون یابد. منبع
شهید مدنی عاشق مردم بود/آیتالله مدنی لباس سپاه را لباس بهشتی میدانست
به گزار ش خبرگزاری فارس از تبریز، سی و دو سال از شهادت آیتالله شهید مدنی دومین شهید محراب از غروب آن مهر تابان میگذرد و هنوز داغ و رنجش نبودش قلبهایمان را میفشارد سالهاست که چشمانمان در فاجعه فقدان آن نفس مطمئنه مبهوت و نگرانند.
عاشق دلسوختهای که بود سوخت و گرمی و نورافشاند، حماسه مقاومتی که تا ماند مبارزه کرد، اسوه تلاشی که تا جان داشت کوشید، الگوی ایثاری که هرچه داشت بخشید، سر عجیبی که جلوهای از جمال کبریایی بود او اسدلله شهید محراب مدنی مدینه ایمان و جهاد استوانه بلند و تقوا و فضیلت بود که تا بود برای خدا بود و هم از این رو طراوت سخنش نور صفا میافشاند.
برای آشنایی بیشتر از خصوصیات آیت الله شهید مدنی مصاحبه با ناصر برپور از محافظان شهید مدنی ترتیب دادیم، که به شرح زیر است:
*نخستین آشنایی شما با شهید مدنی چگونه بود ؟
آیت الله مدنی در زمانی که آیت الله قاضی به شهادت رسیدند ، امامت جمعه تبریز را بر عهده گرفتند و بنده و چند نفر دیگر محافظت ایشان را بر عهده داشتیم و در بیت و نماز جمعه و این طرف و آن طرف که می رفتند، همراهشان بودیم . بارها شده بود که هم دوستان و هم بنده حقیر دیده بودیم که در روزهای گرم تابستان و در شب ها که نگهبانی دادن ، سخت بود ، ایشان می آمدند و تلاش میکردند به نگهبانها بقبولانند که بروند و استراحت کنند و می گفتند مگر برای من نیامدهاید ؟ من خودم هستم و نگهبانی میدهم.
ایشان چنین روحیهای داشت و با این کار به ما میفهماند که من هم مثل شما هستم و به این مسئله افتخار هم می کنم ، ولی چون حالا از طرف نظام مسئولیتی بر عهده ام هست ، همه باید از این مسئولیت حفاظت کنیم.
در اوایل انقلاب ، برخورد بقایای رژیم گذشته، منافقین، لیبرالها، سلطنتطلبان و دشمنان انقلاب، بچههای حزب اللهی را نگران میکرد. جنگ که آغاز شد، اکثر بچههای سپاه مجرد بودند و این نگرانیها ، به اضافه قضیه جنگ باعث میشد که اینها ازدواج نکنند.
حاج آقا جلسهای با مسئولان سپاه و سایر نهاد ها گذاشتند و بحثشان این بود که بچهها را تشویق کنیم ازدواج کنند و امام هم نظرشان همین است. میگفتند: نمیگوئیم نگران این مسئله نباشید، ولی این نباید جلوی ازدواج شما را بگیرد. هر یک از بچه ها هم اقدام به ازدواج میکردند، آقا داوطلبانه خطبه عقد آنها را میخواندند. خطبه عقد خود ما را هم در سال 60 و 68 روز پیش از شهادتشان خواندند .
در همان جلسه مطرح شد که بچهها بضاعت این کار را ندارند و آقا بحث مفصلی درباره خیرات و کمک ها و احسان کردند و فرمودند: « از خصوصیات یک مسلمان این است که در این راه اقدام کند و از آن مهم تر و توفیق بالاتر این است که قبل از آن که کسی نیازش را بیان کند ، مسلمان نیاز او را تشخیص بدهد و رفع کند. این یک توفیق الهی است که قبل از آنکه نیازمندی برای بیان نیازش دچار شرم شود، به کمک او بشتابیم. خوشبختانه چنین کسانی در جامعه ما هستند. اینها اولیاء الله هستند. اگر شما همچنین آدمهایی را شناختید، سلام من را به آنها برسانید.
*شما همواره با شهید محشور بودید، از برخوردهای شخصی شهید، خاطراتی را نقل کنید .
من در دفتر ایشان بودم. ایشان میز کوچکی داشتند که قرآن و چند کتاب و نامههای مردم را روی آن میگذاشتند و معمولاً خودشان مستقیم به مشکلات رسیدگی میکرد. یک روز یک کسی نامهای دستش بود و آمده بود مطلبش را به آقا بگوید و نامه را گذاشت روی قرآن. آقا نامه را برمیداشت میگذاشت آن طرف. آن فرد متوجه نبود، نامه را برمیداشت، توضیح میداد و دوباره میگذاشت روی قرآن. چندین بار این اتفاق تکرار شد. منظور اینکه آقا حتی به این نکات ریز هم توجه داشتند.
مسئولان سپاه و جهاد در حضور ایشان جلسهای را تشکیل دادند. آقا همیشه این روال را داشتند که اگر جلسه به نماز یا ناهار وصل میشد، امکان نداشت آن افراد را مرخص کنند و باید ناهار را میماندند و بعد میرفتند. یک هفته در میان یا هر هفته، این دو نهاد جلسهای را در خدمت آقا تشکیل میدادند و گزارش خود را تقدیم میکردند و رهنمودها را از ایشان میگرفتند، به خصوص نکات اخلاقیای که ایشان بیان میکردند، از اهمیت خاصی برخوردار بود .
آن روز حاج آقا شیخ علی خاتمی، نماینده امام در جهاد به نمایندگی از طرف بقیه صحبت کرد. صحبتهای ایشان که تمام شد، حاج آقا به هیچ نکته اخلاقیای اشاره نکردند. اصرار همه بر این بود که حاج آقا خاتمی از آقا بخواهند که آن نکته اخلاقی را بگویند. چون خیلی برای همه مهم بود. حاج آقا خاتمی اصرار کرد، ولی آقا چیزی نگفتند. بعد که جلسه تمام شد و نماز خوانده شد، آقا همه را برای ناهار نگه داشتند. ناهار ایشان هم یا آش بود یا آبگوشت که اگر مهمان ناخواندهای مثل ما آمد، کار مشکل نشود و آب غذا را زیاد کنند. سفره پهن شد و آش را آوردند و ما همه با ولع آش را خوردیم. واقعا خیلی لذیذ بود. آقا فقط یک قاشق خوردند و دست کشیدند. وقتی سفره جمع شد، آشپز متوجه شد که حاج آقا چیزی نخوردهاند. جلو آمد و گفت: «چطور آش نخوردید؟خودتان گفته بودید برای ناهارآش بگذارم. دوست نداشتید ؟» شهید مدنی گفتند: «بی انصاف! آخر این غذا را خیلی لذیذ پختهای، نمیشود خورد !» همه ما از خجالت آب شدیم که خدایا ! این چه جور آدمی است . ما شرمنده شدیم که با ولع آن غذا را خوردیم و ایشان چون غذا خیلی لذیذ بود ، یک قاشق خورد و دیگر نخورد . آنجا بود که یاد گرفتیم حسنات الابرار سیئات المقربین. واقعاً مرد اخلاص و عمل بود. ایشان به سختی دعوت ناهار کسی را قبول می کرد، مگر آنکه کاملاً به تدین او و پاکی غذا اطمینان داشت، آن هم آن قدر نمک روی غذا می پاشید که ماهیت آن را عوض می کرد تا صاحبخانه و مردمی که آنجا هستند، ناراحت نشوند و غذا را بخورد ، اما لذت نبرد.