آیه 1 - الم
گزیده تفسیر
برخى از سوره هاى قرآن کریم با حروفى آغاز مى شود که آن حروف چون ناپیوسته قرائت مى شود، به حروف مقطعه موسوم شده است.
تبیین این حروف از آغاز تاریخ تفسیر تا کنون همواره توجه مفسران و قرآن پژوهان را به خود معطوف داشته و در تحلیل آن دو راه پیموده اند: برخى آن را راز و رمزى میان خداى سبحان و رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) دانسته و از این رو آن را غیر قابل تفسیر مى دانند و گروه دیگر که بیشتر مفسران و قرآن شناسان هستند،برآنند که این حروف نیز مانند سایر آیات قرآن گرچه معرفت اکتناهى آن میسور نیست، لیکن تفسیرپذیر است.
اینان در تفسیر حروف مقطعه قرآن آراى گوناگونى دارند که چون رو در روى یکدیگر نیست، اگر آن آرا با دلیل معتبر اثبات شود، همه آنها قابل پذیرش است ؛ گرچه زمینه فحص و ارزیابى نهایى درباره حروف مقطعه همچنان وجود دارد و شاید در مناسبتهاى دیگر مطرح شود.
ویژگیهاى حروف مقطعه
از آغاز تاریخ تفسیر قرآن کریم تا کنون تفسیر حروف مقطعه همواره اهتمام مفسران را به خود مشغول داشته و افزون بر آنچه در کتب تفسیر آمده، درباره آن کتابها و رساله هاى مستقلى نیز نگاشته اند. حروف مقطعه داراى ویژگیهایى است که لازم است پیش از ورود به بحث تفسیرى با آنها آشنا شویم:
1- این حروف از مختصات قرآن کریم است و در سایر کتابهاى آسمانى مانند تورات و انجیل سابقه ندارد.
2- این حروف اختصاص به سوره هاى مکى یا مدنى ندارد؛ زیرا در 27 سوره مکى و در دو سوره مدنى آمده است.
3- بیست و نه سوره اى که داراى حروف مقطعه است به ترتیب، عبارت است از سوره هاى: بقره، آل عمران، اعراف، یونس، هود، یوسف، رعد، ابراهیم، ابراهیم، حجر، مریم، طه، شعراء، نمل، قصص، عنکبوت، روم، لقمان، سجده، یس، ص، مومن (غافر)، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف، ق و قلم.
4- حروف مقطعه اوایل سوره ها، برخى یک حرفى است ؛ مانند ص ، ن و ق و برخى دو حرفى ؛ مانند: طس ، یس ، طه و حم و برخى سه حرفى ؛ مانند: الم، الرا، و طسم و برخى چهار حرفى مانند: المص و المر و برخى پنج حرفى ؛ مانند: کهیعص و حم عسق. پس حروف مقطعه از این جهت به پنج قسم منقسم است.
آیه 2 - ذلک الکتب لاریب فیه هدى للمتققین
گزیده تفسیر
قرآن کریم جامعترین کتاب الهى است که همه معارف کتابهاى آسمانى پیشین را در بر دارد و مهیمن بر همه آنهاست و هیچ شکى در حریم آن راه ندارد؛ زیرا قرآن حق محض است و زمینه شک آن جاست که حق و باطل به هم آمیخته باشد و حق نمایى باطل ، منشا تردید گردد و اما شک منافقان و کافران در دعوى و دعوت قرآن، خاستگاهش قلب بیمار آنان است، چنانکه شخص نابینا، بر اثر کورى خود، درباره آفتاب روشن شک مى کند.
قرآن کریم مایه هدایت پارسایان است ؛ گرچه هدایت تشریعى قرآن (راهنمایى) همگانى است و اختصاص به گروهى خاص ندارد، لیکن هدایت تکوینى آن (راهبرى) که در این آیه مطرح است و متاخر از هدایت تشریعى است، ویژه پرهیزکارانى است که سلامت فطرت خود را حفظ کرده باشند و از هدایت تشریعى قرآن نیز بهره مند باشند.
کسانى که فطرت خود را در گور هوسها دفن کرده باشند، از هدایت قرآن بى بهره اند.
ذلک: ذلک اسم اشاره به دور است و مشاور الیه آن یا از امور محسوس است که در مکان دور یا زمان دیر قرار دارد و یا از امور نامحسوس و مجرد که در مکانت والا تحقق دارد. مقام قرآن نه تنها به لحاظ اشتمال آن بر علوم غیبى و معارف ملکوتى و مانند آن منیع است، بلکه از لحاظ فنون متنوع ادبى، چنان رفیع است که هیچ کس حتى خود رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) همتاى قرآن سخن نگفته است ؛ نه پیش از بعثت و نه پس از آن.
الکتاب: واژه کتاب گرچه بر مطلق مکتوب اطلاق مى شود، ولى در قرآن کریم به معناى کتاب تکوینى و گاهى به معناى کتاب تدوینى به کار رفته است و اختلاف مکتوبهاى آن، اعم از تکوین و تدوین، مایه اختلاف مصداق (نه مفهوم) آن شده است ؛ چنانکه در سخنان بزرگان اهل معرفت، گاهى واژه کتاب بر انسان کامل اطلاق مى شود، همان طور که واژه کلمه بر انسان اطلاق مى شود.
فیض کاشانى (رحمه الله)، شعر معروف بین اهل معرفت (و انت الکتاب المبین الذى / باحرفه یظهر المضر) را از امیرالمومنین (علیه السلام) دانسته، چنانکه جمله مشهور نزد آنان: الصوره الانسانیه هى اکبر حجه الله على خلقه و هى الکتاب الذى کتبه الله بیده را به امام صادق (علیه السلام) اسناد داده است، (221) لیکن براى هیچ از این دو، سند معتبرى ارائه نکرده است. به هر تقدیر، عنوان کتاب در قرآن کریم براى چند مصداق به کار رفته است:
آیه 3 - الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقنهم ینفقون
گزیده تفسیر
قرآن هادى تقوا است که غیب (خداى سبحان و اسماى حسناى او، وحى، فرشتگان و معاد) را باور دارند (گرچه غیب مطلق، یعنى کنه ذات خدا نه مشهود تفصیلى عارف است و نه معقول حکیم و متکلم و نه متعلق ایمان تفصیلى هیچ مومن).
تقوا پیشگان هم اهل نمازند و هم حقیقت آن را بر پا مى دارند؛ آنان پیام اصلى نماز را از مدار لفظ و مفهوم آن خارج ساخته، به وجود عینى مى رسانند، یعنى، ابتدا در محدوده جان خویش حقیقت نماز را متمثل ساخته سپس آن را با سنت مستمر خود در جامعه متجلى مى کنند و با تبلیغ و تعلیم دیگران، آنان را نیز به عنوان روح متمثل نماز پرورش مى دهند، تا حقیقت نماز که ناهى از فحشا و منکر، و شفا بخش درد هلوع و جزوع و منوع بودن انسان خاکى است در جامعه متمثل گردد.
آنان با انفاق آنچه خدا روزیشان کرده، ابتدا پیوند خو را با خداوند مستحکم و در پرتو آن به تحکیم پیوند خو با بندگان خدا مى پردازند.
انفاق پرواپیشگان منحصر بن مال نیست ؛ آنان از هر رزقى مانند مال، علم، عقل، قدرت، جاه و جان خود در راه حق نثار و ایثار مى کنند.
یومنون: واژه ایمان از ریشه امن است و سر اطلاق ایمان بر عقیده آن است که مومن اعتقاد خود را از ریب، اضطراب و شک، که آفت اعتقاد است، مى رهاند و آن را ایمن مى کند. از این رو رسوخ و استقرار عقیده در قلب را ایمان مى گویند و براى رسیدن به آن، علم به تنهایى کافى نیست، گاهى انسان به چیزى عالم است ولى به آن مومن نیست: (وجحدوا به واستیقنتها انفسهم). (326)
اعتقاد علمى باید با جان و قلب انسان معتقد و عالم عجین شود و در اوصاف نفسانى و اعمال بدنى او جلوه کند تا اطلاق ایمان بر آن درست باشد و بر این اساس، اطلاق مومن بر کسى که عقیده حق را تنها بر زبان مى راند درست نیست: (من الذین قالوا امنا بافواههم ولم تومن قلوبهم)، (احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون)، (327) عقد علمى که قضیه ذهنى و معقول است تا با جن عالم عقد و گره دیگر نیابد، ایمان نیست.
غیب: غیب چیزى است که با هیچ یک از حواس عادى و یا حواس مسلح قابل درک نباشد و در مقابل حضور و شهادت است و مصادیق فراوانى دارد و اگر در بحث روایى مفسران شیعه عنوان غیب، بر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) تطبیق شده است، از قبیل بیان مصداق است، نه تفسیر مفهوم، و از باب نمونه است، نه حصر. و مستند آن نص مورد قبول امامیه است، گرچه دیگران آن را نپذیرند. بنابراین، آنچه آلوسى به پیروى از امام رازى گفته است: زعمت الشیعه انه القائم وقعدوا عن اقامه الحجه على ذلک (328) ناصواب است.
آیه 4 - والذین یومنون بم انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون
گزیده تفسیر
هدایت قرآن بهره پرهیزکارانى است که به هر چه بر قلب مطهر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نازل شده است (قرآن باش یا حدیث قدسى) و به کتب آسمانى پیشین ایمان دارند.
ایمان به قرآن و کتب آسمانى گذشته، مستلزم ایمان به پیامبران الهى و معجزات آنان و وجود فرشتگان افزون بر ایمان به وحى و رسالت، به معاد که از برجسته ترین روآوردهاى دین است، یقین دارند، زیرا دین خدا صراط است و عقیده به صراط بدون عقیده به مقصد (معاد) سودمند نیست.
موانع اعتقاد به معاد یا شبهه علمى است یا شهوت عملى و پرهیزکاران، این دو را از حریم اندیشه و عمل خود رانده، از رزق ناب یقین که کمیابترین رزق خداوند است، بهره مند شده اند.
آخرت: آخرت در مقابل اولى و دنیاست و مراد از جهان آخرت، قیامت است که در آن حساب، پاداش و کیفر، و حیات طیب و برتر و سعادت ابدى محض و مانند آن است و مراد از کار اخروى کارى است که افزون بر تامین نیاز کنونى، در سعادت ابدى انسان نقش داشته، موجب تقرب به خداى سبحان و عامل جلب رضاى کنونى او باشد. اهل آخرت کسانى هستند که همه امورشان رنگ الهى دارد.
در مقابل، مراد از دنیا امورى است که انسان را از ذات اقدس خداوند و رضاى او دور مى کند و متاع فریب و کالاى نیرنگ و غرور است: (ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور). (441)
قرآن کریم در معرفى دنیا مى گوید: اعملوا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال والاولاد.) (442) دنیا چیزى است که گاهى با بازى و گاهى با سرگرمى و زمانى با زینت و گاهى با تفاخر و گاهى با تکاثر، انسان را از هدف نهاییش که لقاى خداى سبحان است، باز مى دارد و این همان امور اعتبارى است، نه تکوینى، زیرا حیات طبیعى دینا همان گونه که خوشیها و زیباییها را عرضه مى کند، ناخوشیها و رنجها را نیز نشان مى دهد و زندگى دنیا ذاتا فریبکار نیست و از این رو نشئه کنونى براى اهل تقوا فریبنده نیست. اهل دنیا نیز با آرزوهاى خودشان فریب مى خورند: (وغرتکم الامانى). (443)
آیه 5 - اولئک علی هدى من ربهم واولئک هم المفلحون
گزیده تفسیر
پروا پیشگان بند مرتبه، از هدایتى بهره مندند که چونان مرکبى رهوار آنان را به مقصد مى رساند و رفعت مى بخشد و این همان هدایت تکوینى الهى است که زمینه ساز بهره ورى کامل از هدایت قرآن است. آن بلند پایگان که بر هدایت الهى مستقرند، چنانکه تقوایشان زمینه ساز بهره مندى از قرآن است منشا رستگارى آنان نیز خواهد بود؛ آنان از همه موانع مى رهند و به مقصد اصیل خویش مى رسند و چون فلاح انسان در رسیدن به کمال مطلق است و کمال مطلق جز خداى سبحان نیست، پس فلاح پرواپیشگان در لقاءالله است و براى رسیدن به لقاء الله گامهاى نخست را باید با هدایت فطرى و تقواى اعتقادى، عبادى و مالى برداشت و آنگاه باید تا رسیدن به مقصود نهایى از رهبرى قرآن ناطق و صامت (ثقلین) پیروى کرد.
المفلحون: واژه مفلح از ریشه فلاح است و معناى اصلى ماده فلح، چیزى است که لازم آن رهایى از شرور و دستیابى به خیر و صلاح است و با این دو قید از ماده نجات ، ظفر و صلاح امتیاز مى یابد.
اطلاق فلاح بر کشاورز و فلاحت بر کشاورزى از آن روست ؟ زمین با زراعت از بوار(بایر بودن) مى رهد و آباد مى گردد، چنانکه شکاف و گشایش نیز در آن ملحوظ است.
در زبان فارسى از فلاح به پیروزى و رستگارى تعبیر مى شود؛ (493) زیرا معناى فتح و شکاف در آن ماخوذ است، برخلاف چیزى که رتق و سد در آن ماخوذ است، و چون شکاف در معناى فلاح اخذ شده، کسى که لب زیرین او شکاف داشته باشد افلح نامیده مى شود. (494) البته مفلح انسانى است که با رنج و تعب، به مقامى رسیده باشد، نه بدون رنج.
هم: ضمیر هم را بصیرون، فاصله مى نامند و کوفیون، عماد. شاید سرعطف اولئک دوم بر اولئک اول در آیه محل بحث و عدم عطف در آیه (اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون) (495) این باشد که در آیه محل بحث، دو عنوان مزبور جداى از هم و مستقل است، لیکن در آیه سوره اعراف، اساس مطلب همان غفلت است که بر اساس درکات آن، سه مرحله نزولى پدید مى آمد: اول شبیه چهارپایان شدن، دوم در حد چهارپایان بودن، سوم از آنها پایینتر قرار داشتن.
آیه 6 - ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم یومنون
گزیده تفسیر
گرچه هدایت قرآن همگانى است و اختصاص به پرهیزکاران ندارد، ولى کافران از آن بهره اى نمى برند، زیرا آنان بر اثر عناد عمدى خویش در هدایت را چنان بر روى خود بسته اند که بیم دادن و ندادنشان یکسان است.
انذار که رسالت محورى پیامبران و هدف نفر فرهنگى فقیهان است، در هدایت انسانهاى مستعد نقش به سزایى دارد، ولى کفر عنادى (نه کفر بسیط که ناشى از غفلت است و با انذار نیز زایل مى شود) مانع تاثیر انذار است.
انذرتهم: انذار که در برابر تبشیر (نوید دادن) است، به معناى بیم دادنى است که با گفتار یا مانند آن صورت مى گیرد.
در طلیعه این سوره سخن از هدف قرآن کریم، یعنى هدایت مقتین بود و چون در آن جا پرسش مطرح بود که اگر قرآن براى هدایت همه انسانها نازل شد، سر اختصاص هدایت آن به پرهیزکاران چیست ؟ گویا در این آیه کریمه به پاسخ آن پرداخته، مى فرماید: زیرا غیر متقى (مانند کافر) انذار و عدم انذارش یکسان است و آنان خود نیز به این حقیقت معترفند: (سواء علینا اوعظت ام لم تکن من الواعظین). (504)
در آیه محل بحث، کفر در برابر تقوا به کار رفته و از آن استفاده مى شود که همان طور که تقوا شرط بهره مندى از هدایت قرآن است، کفر نیز مانع آن است و همان طور که تقوا به اعتقادى و عملى تقسیم مى شود و تقواى عملى به تقوا در عبادت (اقامه نماز) و تقوا در مال و غیر مال (انفاق) تقسیم مى شود، کفر نیز همین تقسیم ها را دارد؛ زیرا کفر تنها انکار خدا، وحى و رسالت و معاد نیست، بلکه اگر کسى عمدا نماز و زکات را نیز ترک کند عملى است و همان گونه که در تقوا حسن اختیار لازم است، در (الذین کفروا) نیز عناد و لجاج و سواء اختیار مطرح است. پس کفر در این آیه، کفر عنادى است که رو در روى تقواست، نه کفر بسیط، که ناشى از غفلت و با انذار و هدایت پیامبران برطرف مى شود.
تقابل بین آیات آغازین سوره که سخن از هدایت متقین داشت با آیه مورد بحث که بیانگر هدایت ناپذیرى کافران است، اقتضا مى کرد که در این آیه شریفه به جاى تعبیر (ءانذرتهم ام لم تنذرهم)، گفته شود: اهدیتهم لم لم تهدهم.
شاید سر تغییر این باشد که قرآن کریم در امر هدایت انسانها، براى انذار و هشدار جایگاه ویژه اى قائل است و با این که قرآن هم بشیر مومنان است و هم نذیر آنان: (هدى و بشرى للمومنین)، (505) (تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا) (506) و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نیز هم بشیر است و هم نذیر: (انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا)، (507) اما هسته مرکزى تبلیغ و هدایت، انذار است و از این رو در برخى آیات قرآن کریم رسالت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)، تنها انذار معرفى شده است، مانند: (انما انت نذیر)، (508) (واوحى الى هذا القرآن لانذرکم به) (509) و در تبیین اساس هدایت پیامبران، تنها سخن از انذار رفته است: (یا معشر الجن والانس الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم ایاتى و ینذرونکم لقاءیومکم هذا) (510) و هدف از نفر فرهنگى فقیهان نیز انذار انسانها معرفى شده است: (فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم). (511)
آیه 7 - ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصرهم غشوه ولهم عذاب عظیم
گزیده تفسیر
راز هدایت ناپذیرى کافران عنود آن است که خداوند، به کیفر عناد تبهکارى آنان، بر دلها و گوشهایشان مهر زده و بر دیدگان آنان نیز پرده اى ستبر آویخته است و از این رو حق را نه مى فهمند، نه مى شنوند و نه مى بینند و چون علم مقدمه ایمان است و اینان فاقد ابراز تحصیل آنند، ایمان نیز نمى آورند.
مراد از قلب و سمع و بصر مهر شده کافران همان دل و چشم و گوش باطنى است، نه ظاهرى و هر یک از این سه، حجابى ویژه خود دارد که بر اثر هواپرستى و عناد حاصل مى شود و چنین حجابى، اضلال کیفرى خداى سبحان است و نه اضلال ابتدایى.
کافران که قلبى واژگون و مهر شده دارند و بر اثر کفر و عصیان کور و کر شده اند، گرفتار عذابى بزرگ هستند.
ختم: ختم در مقابل فتح (آغاز کردن و گشودن شى ء) و به معناى کامل کردن یا رسیدن به پایان آن است. سر این که از ختم در زبان فارسى به مهر کردن یا مى شود آن است که مهر کردن نامه نشانه پایان آن است که مهر کردن نامه نشانه پایان آن است. نامه آنگاه مهر مى شود که پایان یافته باشد. صحیفه جان آدمى نیز تا آنجا که راهى براى نفوذ هدایت در آن باشد و راه توبه به کلى بسته نشده باشد مختوم نیست. اما اگر انسان با سوء اختیار خود راه توبه را که خداى سبحان بر روى انسان گشوده: انت الذى فتحت بابا الى عفوک و سمیته التوبه (536) و تا آخرین مهلت باز است عمدا بر روى خود بست و آن را انکار و استهزا کرد، صحیفه جان او مختوم مى شود و دیگر جایى براى نوشتن حسنات به دست کرام کاتبین در آن نیست.
سمعهم: در قرآن کریم قلب و بصر به صورت جمع و سمع به صورت مفرد به کار مى رود. همچنین سمع بر بصر مقدم مى شود. در این مورد چند نکته سودمند ذکر مى شود:
1- این که لفظ قلوب و ابصار به صورت جمع ذکر شد ولى لفظ سمع، به صورت مفرد شاید این باشد که سمع، در اصل مصدر بوده و در آن افراد، تثیه و جمع مانند تانیث و تذکیر یکسان است، برخلاف لفظ اذن که چون مصدر نبوده، (537) در آیه (وجعلنا على قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فى اذانهم وقرا) (538) به صورت جمع آمده است. از طرف دیگر، برخى لفظ سمع را اسم جمع و داراى معناى جمع دانسته اند.
صاحب تفسیر المنار بعد از نقد و نقض مصدر بودن سمع، به این که لفظ بصر هم مصدر است، پس چرا به صورت جمع یاد شده، مى گوید:
سر آن به نظر من این است که عقل داراى وجوه ادراکى فراوانى است، چنانکه بصر داراى شعب بى شمار است، بر خلاف سمع، زیرا اسماع مردم در ادراک مسموعها یکسان است ؛ یعنى، هم مسموع بیش از یکى نیست و آن خصوص صوت است و هم شنونده ها در ادراک اصوات یکسانند. از این رو سمع مفرد آمده است. (539)
لیکن این سخن ناصواب است ؛ زیرا اولا بسیارى از لطایف به کمک حس سمع به عقل مى رسد که حس بصر از چنین اعداد و امدادى ناتوان است. از این رو برخى از محققان، سمع را افضل از بصر دانستند، ولى صاحب المنار، بعد از نقل فضیلت مزبور مى گوید: من درباره فضیلت سخن نمى گویم، آن به خدا و رسول او مربوط است و من موجودى را شرح مى دهم و تناسب لفظى آن را بازگو مى کنم.
اگر به طور دقیق دلیل برترى سمع بر بصر روشن گردد، نزدیکى سمع به عقل بیش از شباهت بصر به عقل درک مى شود و در سرنوشت بحث ادبى سهم به سزایى خواهد داشت. به هر تقدیر، بحث معقول، مسموع و مبصر را باید از بحث عاقل، سامع و مبصر جدا کرد. در این که عاقلها، سامعها و مبصرها متعددند بحثى نیست و تساوى اسماع به معناى وحدت آنها نیست. از این رو باید رمز تعدد مصداق با مفرد بودن لفظ را در نکته دیگر جستجو کرد.
2- برخى سمع را بر بصر ترجیح داده، تجرد آن را از تجرد بصر بالاتر دانسته اند و تقدیم ذکر سمع بر بصر را محصول چنان تقدمى اعلام داشته، شاهدى نیز بر تقدم مزبور یاد کرده اند که در بعضى از مراتب نوم، چشم مغلوب خواب مى شود، ولى گوش هنوز مغلوب نشده بلکه مى شنود. (540)
در مقابل، از اکثر اهل کلام چنین نقل شده که بصر برتر از سمع است ؛ زیرا سمع فقط اصوات و کلمات را ادراک مى کند ولى بصر، اجسام، الوان و هیئتها را ادراک مى کند و چون متعلق آن بیش از متعلق سمع است، از آن برتر است. (541)
منبع: سایت شهید آوینی