به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سردار شهید قاسم سلیمانی در سال های اخیر به نامی تبدیل شده بود که لرزه بر اندام آمریکا و اسرائیل و داعش انداخت، سرداری که عکس او با برق نگاه پر صلابتش تصویر اصلی یکی از شمارههای مجله newsweek شده با تیتری تحت این عنوان: «ابتدا با آمریکا جنگید، الان در حال له کردن داعش است».
، این سردار فاتح و مقتدر جمهوری اسلامی ایران دی ماه سال 98 در اقدامی بزدلانه و تروریستی از سوی آمریکایی ها به شهادت رسید اما زندگی او همراه با راز و رمزهایی بوده و بدون شک سبک زندگی حاج قاسم سلیمانی و نحوه ارتباط این سردار ایرانی با خانواده خود، برای خیلی از مردم به ویژه جوانهای ایرانی جالب توجه است.
به همین جهت و در سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی با برادر کوچک تر او سهراب سلیمانی گفت و گو کردیم تا برایمان از ناگفته های زندگی این شخصیت مجاهد و مبارز بگوید.
تعجب مربیان از حضور حاج قاسم در مهد کودک
وی در گفت و گو از سبک زندگی خاص سردار می گوید، اینکه همیشه بسیار ساده و به دور از هرگونه تجملاتی زندگی می کرد: «وسایل منزل ایشان شاید مربوط به 20 سال قبل باشد و افرادی که به منزل حاج قاسم آمده اند، این صحبت را تأیید خواهند کرد. حتی مبل های منزل در دو مرحله تعمیر شده اند چرا که ایشان هرگز حاضر به تغییر وضعیت و سبک زندگی در سطح معمولی و رو به بالا نبود، با حقوق سپاه زندگی خود را اداره می کرد و هرگز هیچ درآمدی خارج از حقوق سپاه نداشت و خانواده هم به این شرایط قانع بودند.
منزل ایشان مزین به تصاویر شهدا و دوستان شهیدش است و در اتاق بزرگ منزل ایشان که به عنوان مهمانخانه محسوب می شود هر عصر جمعه روضه خانوادگی برقرار بود، حاجی علی رغم مشغله کاری و دوری از زن و فرزند از اول جنگ تا زمان شهادت، بسیار صمیمی و مهربانانه و مثل یک دوست با خانواده رفتار می کرد.
برادر من به فرزندان خود عشق می ورزید و آن ها را ولایی و دوستدار اهل بیت تربیت کرد، نسبت به مسائل و اوضاع روز بسیار حساس بود و مراقبت می کرد که خدای نکرده آسیبی به بچه ها نرسد، حتی در زمان تحصیل از دبستان تا اتمام دانشگاه سعی می کرد حداقل سالی دوبار شخصاً به محل تحصیل بچه ها برود و در جریان وضعیت تحصیلی فرزندانش قرار گیرد. حتی به یاد دارم چند ماه قبل از شهادت، سر زده به مهد کودکی که نوه های دوقلویش حضور داشتند مراجعه کرد و از مربیان مهد احوال بچه ها را جویا شد و از آنجایی که همه ایشان را می شناسند، این اقدام باعث تعجب مربیان آن مهد شد.»
توجه ویژه سردار سلیمانی به صله رحم
برادر حاج قاسمغ در ادامه از توجه ویژه حاج قاسم به صله رحم می گوید: «حاج قاسم سعی می کرد در هر فرصتی که پیش می آمد بچه ها را دور هم جمع کند و چند ساعت فراغت را با بچه ها سپری کند و معمولاً جمعه ها اگر منزل بود، همه اقوام نزدیک که در تهران ساکن هستند در منزل ایشان جمع می شدند تا ناهار را با هم صرف کنند.»
بچه ها اجازه استفاده از نام و عنوان پدر را نداشتند
علی رغم شایعاتی که برخی به دنبال دامن زدن به آن هستند بچه های حاج قاسم هیچ کدام از نام و عنوان پدر استفاده نکردند، سلیمانی می گوید: «به لطف خدا بچه های حاج قاسم از شجاعت و دینداری برخوردار هستند، تا حد امکان اخلاق و روش زندگی پدر را دنبال کرده و با مراقبت و حساسیت پدر به دور از هرگونه حاشیه اقتصادی و اجتماعی زندگی خود را اداره کرده اند.
علی رغم اینکه دارای شغل آزاد هستند هرگز نه خودشان تمایل به استفاده از نام و عنوان پدر در کار روزمره داشتند و نه و حاج قاسم این اجازه را می داد، چرا که برادرم معتقد بود با تلاش و درگیر شدن با مشکلات می توانند مشکلات شان را برطرف کنند و شاید تا این لحظه کسی ندیده و یا نشنیده که فرزندان ایشان از نام و موقعیت پدر استفادهای داشته باشند.»
چرا از بین بچههای اج قاسم، دختر کوچک تر نماینده پدر شد؟
برای خیلی ها سخنوری و نگاه و تسلط خاص دختر کوچک حاج قاسم نسبت به مسائل خاورمیانه عجیب است، سهراب سلیمانی در این خصوص می گوید: «زینب خانم به لحاظ اینکه فرزند کوچک خانواده است بیشتر اوقات را با پدر سپری می کرد و خیلی از اوقات هم در مسافرت های مختلف همراه پدر بود، به همین خاطر هم دوستان حاجی، زینب خانم را کاملاً می شناختند.
در واقع زینب شجاعت و نوع برخورد پدر را با مسائل مختلف چه در منزل و چه در مأموریت ها از نزدیک می دید و همین باعث شد تا بیشتر روی پدر شناخت داشته باشد، تسلط او به زبان عربی هم به دلیل ارتباط با دوستان پدر در جبهه مقاومت است. تربیت صحیح به لطف خدا در همه بچه های حاج قاسم وجود دارد اما مقرر کردند که زینب به عنوان نماینده فرزندان موضوعات را پیگیر کند اما همه بچه ها در پیگیری امورات پدر بعد از شهادت مشارکت فعال دارند.»
احترام خاص حاج قاسم به والدین/دعای پدر برای شهادت پسر
وی در ادامه از ویژگی های اخلاقی حاج قاسم صحبت می کند: «برادرم از همان دوران نوجوانی از شجاعت و بی باکی خاصی برخوردار بود که باعث می شد از دیگر هم سن و سالهایش متمایز شود، حاجی به لحاظ حل مشکلات اقتصادی مجبور به مهاجرت به کرمان شد اما نسبت به پدر و مادر عشق می ورزید و سعی می کرد علی رغم مشغله های کار از اوضاع و احوال اقوام و پدر و مادر غافل نشود.
همیشه در اولین فرصتی که به دست می آورد به پدر و مادر سر می زد و احترام خاصی برای آنها قائل بود و معتقد بود یکی از دلائل اینکه خداوند روزی اش را خدمت به اسلام و مسلمین و مظلومان جهان قرار داده دعای پدر ومادر، لقمه حلال و دینداری آنها بوده است.
هیچ وقت ندیدم و نشنیدم که بالای حرف والدین حرفی بزند و یا خواسته آنها را که عمدتاً رسیدگی به گرفتاری مردم و افراد مراجعه کننده به آنها بود نادیده بگیرد، همیشه سعی می کرد رضایت پدر و مادر را جلب کند چرا که رضایت خدا را در رضایت آن ها می دانست، حتی بچه ها و اقوام را به احترام به پدر و مادر سفارش می کرد. ایشان همیشه دست پدر و پای مادر را می بوسید، پدرمان خیلی دوست داشت حاجی به آرزویش که شهادت است برسد و همیشه برایش دعا می کرد که این آرزوی برادرم برآورده شود.»
داستان ساعت کوکی/ تشویق به نماز به سبک حاج قاسم
برادر این ژنرال ایرانی با اشاره به اینکه حاج قاسم به نماز اول وقت اهمیت می داد و همه را به نماز اول وقت سفارش می کرد، به خاطره ای جالب اشاره می کند: «من سال 55 از روستا به کرمان آمدم و نزد ایشان سال تحصیلی اول راهنمایی را شروع کردم و تا پایان دوره دبیرستان با حاج قاسم زندگی می کردم.
در تمام این سال ها که تحت تعلیم و تربیت ایشان و پسرخاله شهیدم احمد سلیمانی قرار گرفتم،مهم ترین سفارش حاجی انجام واجبات به خصوص نماز اول وقت از آن سن برای من بود، به خاطر همین هم یک ساعت وستن واچ برایم خرید و می گفت که ساعت را باید برای 5 صبح کوک کنم وگرنه ساعت خراب می شود، من هم به عشق ساعت آن را کوک می کردم و برای نماز بیدار می شدم.
بعد از نماز هم باید مشغول مرور درس های روزانه می شدم، هر جمعه به دیدار اقوام که در کرمان ساکن بودن می رفتیم و صله رحم که ایشان به شدت به آن معتقد بودند انجام می گرفت. من و برادر دیگرم به همراه حاج قاسم در خیلی از عملیات های دوران دفاع مقدس حضور داشتیم و هرکدام با توجه به وظیفه محوله کار خود را انجام می دادیم و ایشان هرگز فرقی بین ما و دیگر رزمندگان قائل نمی شد.
نگاه خاص و ویژه سردار به جوان های ایرانی
حاجی هیچ وقت خود را در گروه و یا حزبی قرار نداد، خط قرمز ایشان ولایت بود و به شدت نسبت به امام خمینی (ره) و حضرت آقا تعصب داشت. عاشق و دلباخته همه مردم بود و برایش فرق نمی کرد از چه سلیقه سیاسی و رفتار اجتماعی برخوردار باشند. خود را فدای مردم می کرد و خدمت به انسان های مظلوم را عبادت می دانست، در فرصت هایی که پیش می آمد با اقشار مختلف مردم دیدار می کرد و دسترسی به ایشان برای همه راحت بود، به خصوص فرزندان شهدا که در هر حالتی خود را مکلف به خدمت به آنها می دانست.»
سهراب سلیمانی از توجه ویژه حاج قاسم به جوانان به اصطلاح نابهنجار چنین می گوید: «حاجی در ایام فاطمیه هر عصر دو ساعت قبل از روضه در بیت الزهرا حضور پیدا می کرد تا افراد مختلف بتوانند مشکلات خود را عنوان کنند، حتی مقرر شده بود در ایام فاطمیه 98 افرادی که معمولاً جامعه آنها را نابهنجار می شناسند جمع کند و یک جلسه برای آنها داشته باشد.
حاجی معتقد بود اینها فرزندان ما هستند اگر به ناهنجاری کشیده شده اند شاید کوتاهی ما بوده، در ملاقات ها احترام خاصی برای جوانان قائل بود و اگر کسی مانع ملاقات آنها می شد حاج قاسم به شدت ناراحت می شد و اعتراض می کرد چون معتقد بود اینها ولی نعمت ما هستند، نباید فکر کنند که دسترسی به ما برایشان ممکن نیست. در یک کلام شجاعت و مردمی بودن ایشان الگوی خیلی از نوجوانان و جوانان ما شده بود.»
پرداخت هزینه های آب وبرق در صورت استفاده از اماکن بیت المال
حساسیت حاج قاسم به بیت المال و حق الناس موضوعی است که برادرش درباره آن چنین می گوید: «حاجی نسبت به بیت المال بسیار حساس بود، تمام تلاش خود را می کرد که خدای ناکرده مدیون بیت المال نشود، در وسایل بیت المال که در اختیار داشت به شدت سختگیر بود و هرگز یادم نمیآید که اجازه استفاده را به نزدیکان بدهد.
در ایام مختلف که در یکی از مکان های مربوط به سپاه بود حضور پیدا می کردیم تمامی هزینه های استفاده شده حتی هزینه های آب وبرق استفاده شده مربوط به خانواده را بلافاصله پرداخت می کرد، شاید باور این حرف ها برای مردم سنگین باشد اما خدا می داند اینهایی که می گویم عین واقعیت زندگی ایشان در استفاده از بیت المال بود.»
شاید هم بتوانید حسوحال آدمهایی را درک کنید که سیل به خانههایشان آمده و ناامید از روزگار و شعارهای سیاسیون به دنبال یک قهرمان میگردند. قهرمانی که وارد معرکه شود و برای زندگی به زیر آب رفته، راه نجاتی باشد. شاید هم از آن دست راهپیمایان اربعین حسینی هستید که راه نجف تا کربلا را طی طریق کردید و اگر به زبان عربی آشنا باشید و اگر هم نباشید مشکلی نیست، چون شیعه عراق برای همکلام شدن با شما یک نام را خوب یاد گرفته است؛ آن نامی نیست جز حاجقاسم سلیمانی. نامی که رمز روزهای آرامش و امنیت راه کربلا بود.
برای بچههای مردم
احمد یوسفزادهکرمانی است، مثل خود سردار حاجقاسم سلیمانی. از او هم خاطرات زیادی دارد. شاید برای همین است که روزها و ماههای دوری از سردار، برای او و آن بیستوسه نفر معروف خیلی سخت میگذرد و شاید برای همین است که نوشتن کتابی ویژه مرام و منش سردار را در دست گرفته تا با نوشتن از سردار، درد فراقش را التیام دهد. یوسفزادهکرمانی میگوید: «اگر به من بود میگفتم همه مقاطع زندگی سردار سلیمانی، باید فیلم و سریال شود. سالهایی که او میجنگید، دعای خیر و نگاه ترسانم دنبالش بود که جانش از بلا دور باشد. خودش اما، نگاهش جایی دیگر بود و سرانجام خداوند او را که میجنگید، بر ما که نشسته بودیم؛ با پاداش شهادت برتری داد.»
«شاید پیش از اذان صبح» عنوان کتاب جدید یوسفزادهکرمانی است. این کتاب در انتشارات سوره مهر منتشر شده و او در موردش میگوید: «در دلنوشتههایم برای حاجقاسم، ترجیح دادم مستقیم با خودش حرف بزنم، چون گمان نمیکنم، مرده باشد. در این کتاب روایتی دارم به اسم «بچههای مردم» که دقیقا به همین وجهی اشاره دارد که شما در گزارشتان به سراغ آن رفتید در آن روایت نوشتهام: فدای دل مهربانت حاجی، چقدر این به قول خودت «بچههای مردم» برای تو عزیز بودند. 27 عملیات را در جنگ هشتساله فرماندهی کردی و همیشه دغدغهات بچههای مردم بود. حاجی توی این عبارت خیلی چیزها هست. تو همیشه در قبال نیروهایت احساس مسئولیت میکردی. برخلاف طعنههایی که بعد از جنگ شنیدی و هنوز میشنویم، بچههای مردم عزیز مادر بودند، گوشت دم توپ نبودند. جان یکیک آنها برای تو که فرمانده شان بودی مهم بود. حواست به آنها بود که اسیر نشوند، در کمین نیفتند و از بین نروند.
کربلای پنج یک نمونهاش، میگویند تمام روزهای طولانی آن مثل 10 دقیقه اول فیلم «نجات سرباز رایان» بوده، یک جهنم واقعی از آتش تیربار و توپ و تانک و خمپاره.... در چنین موقعیتی دادخدا سالاری و دوستانش در نزدیکی تانکهای دشمن گیر افتاده بودند. نه امکان پیشروی داشتند و نه بازگشت از مهلکه. شنیدی که بچههای لشکر گیر افتادهاند. عبور از میان آن همه آتش و نجات دادن نیروها محال بود، اما نه برای تو که چشم بر انتهای لشکر دشمن داشتی، دندانهای آسیا را به هم میفشردی و جمجمه را به خدا عاریت داده بودی. طولی نکشید نشسته بر ترک موتور رسیدی و بچهها را به تدبیر از قتلگاه بیرون کشیدی.»