سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکوه بندگی

نظر
صبح که برای نماز بیدارش کردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود. الان دیگه مریضی ندارم. بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو دیدم که نقاب به صورتش بود، یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم.

به گزارش گروه ویژه‌نامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، پدر سردار شهید حاج محمدابراهیم همت درباره تولد این شهید بزرگوار می‌نویسد:  
 
می‌خواستم برم کربلا زیارت امام حسین (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار که منوهم ببر، مشکلی پیش نمی‌آید. هر جوری بود راضیم کرد. با خودم بردمش. اما سختی سفر به شدت مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا، اول بردمش دکتر.
 
دکتر گفت: احتمالا جنین مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، امیدی نیست. چون علایم حیات نداره.
 
وقتی برگشتیم مسافرخونه، خانم گفت: من این داروها رو نمی‌خورم! بریم حرم. هرجوری که می‌توان منو برسون به ضریح آقا. زیر بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش کنار ضریح. تنهاش گذاشتم و رفتم یه گوشه‌ای واسه زیارت.
 
با حال عجیبی شروع کرد به زیارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح که برای نماز بیدارش کردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود. الان دیگه مریضی ندارم. بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو دیدم که نقاب به صورتش بود، یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم.
 
بردمش پیش همون پزشک. 20 دقیقه‌ای معاینه کرد. آخرش هم با تعجب گفت: یعنی چه؟ موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود. ولی امروز کاملا زنده و سالمه! اونو کجا بردید؟ کی این خانم رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست، امکان نداره!؟
 
خانم که جریان رو براش تعریف کرد، ساکت شد و رفت توی فکر.
 
وقتی بچه به دنیا اومد، اسمش رو گذاشتیم. محمد ابراهیم. «محمدابراهیم همت»

گفتنی است، شهید محمدابراهیم همت فرزند علی اکبر متولد 12 فروردین 1334 در شهرضا است، وی فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود که در 24 اسفند 1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید بزرگوار در گلزار شهدای شهرضا به خاک سپرده شده است.

 

 

ولادت سردار بی سر رو به همتون تبریک میگم

 

 

شهید همت:پیام من فقط این است : در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید.

 

پدر بزرگوار شهید همت درباره ی نماز پسرش چنین می گوید:((محمد از سن 10سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیب های سیاسی و نظامی،هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت.پس از مدتی استراحت کوتاه، شب فرا رسید.ابراهیم آن شب را با همه خستگی هایش تا پگاه،به نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود،گفت:مادر!حال عجیبیی داشتم، ای کاش به سراغم نمی آمدی و آن حال زیبایی روحانی را از من نمی گرفتی.))                                                         

نماز،اکسیر غم زد است